در این مقاله آمده است: با وجودیکه بهار عربی سختی ها و مصیبت های زیادی را برای ملتهای عربی به بار آورد، اما باید اعتراف کرد که این تحول باعث شد نقاب از چهره خیلی ها برداشته شود و حقایق فاش شود. شاید یکی از مهم ترین این حقایق افشای حمایت و پوشش تروریست ها در منطقه از سوی دولت های استعماری بود که تا همین اواخر ادعای مبارزه با آنها را می کردند و همواره از آنها بیزاری می جستند.
تروریسم صهیونیستی و تروریسم وهابی دو مورد از مهم ترین جلوه های تروریسم در منطقه است، قبل از اینکه بخواهیم از پیدایش و انتشار تروریسم وهابی و تجربه آن در منطقه سخن بگوییم، باید تجربه مشابه آن یعنی تروریسم صهیونیستی و انتشار دیدگاه های آن در جهان غرب را مورد بررسی قرار دهیم تا در نهایت بتوانیم مقایسه ای موضوعی بین این دو تجربه که وحشیانه ترین و نژاد پرستانه ترین نوع تروریسم در منطقه را ایجاد کرده اند، انجام دهیم.
جنبش صهیونیسم برخاسته از دین یهودیت نیست
جنبش صهیونیسم یک حرکت سیاسی بود که خود را با لباس دین پوشاند و شعارهای دین را تحت دستور العمل خاص سیاسی خود قرار داد، این جنبش از سوی باهوش ترین و خبیث ترین عناصر یهودی از تجار طلا و جواهرات و سرمایه داران بزرگ یهودی و امپراتوری های رسانه ای و مراکز تحقیقاتی و تعلیم و تربیت و بانک های مختلف تاسیس شده و هم اکنون نیز مورد حمایت این قشر قرار دارد. از درون همین جنبش بود که لابی جهانی صهیونیستی متولد شد که قدرت و نفوذ بالایی در تمامی عرصه های سیاسی، تبلیغاتی، اقتصادی، اجتماعی و مهم تر از همه دینی در جهان غرب دارد.
این لابی با تسلط در زمینه های بالا موفق به نفوذ در پارلمان های غربی شده و همچنین حرکت های جدید تحت عنوان مسیحیت صهیونیسم یا نئو صهیونیسم را نیز ایجاد کرده است. برخی از این عناصر نیز همانهایی هستند که در آمریکا تحت عنوان نو محافظه کار نامیده شده اند. این افراد با افراط گرایی در دین خود غیر مسیحیان و غیر صهیونیسم ها را رد کرده و آنها را عقب افتاده می دانند. صهیونیسم مسیحی که این عناصر را به سمت خود جلب کرده، یک اصل مسیحیت فراگیر نیست، بلکه دیدگاهی خاص است که عناصر سرمایه دار مورد حمایت لابی های صهیونیسم جهانی آن را پذیرفته اند و بر اساس آن اعتقاد دارند باید از پروژه صهیونیست ها در زمین تحت عنوان ارض موعود در فلسطین اشغالی حمایت کرد ، چرا که این عقیده در مسیحیت نیز پیش بینی های کتاب مقدس را محقق می کند و باعث تعجیل در خروج مسیح می شود و مسیحیان را از شر این صهیونیست ها نجات می دهد.
مبنای اعتقادی آنها نیز این اصل است که هدف وسیله را توجیه می کند. این همان اصلی است که صهیونیست ها برای توجیه اقدامات خود به آن پناه می برند.
بنابراین مسیحیت صهیونیسم به این معنی نیست که عناصر مسیحی دین خود را کنار گذاشته و به یهودیت گرویده اند، بلکه ورود دیدگاه های صهیونیستی در مسیحیت است که همانطور که قبلا نیز گفتم سیاستی را ایجاد می کند که دستورالعمل های آن قابلیت بازار یابی برای آن را داشته باشد و اصول اعتقادی آن را نیز تغییر ناپذیر بنماید. این دیدگاه ویژگی های ممتازی مانند نژادپرستی و استکبار و تروریسم به عناصر خود می دهد و از میان اعتقادات نیز تنها مسایلی را بر می گزیند که در راستای برنامه کاری و مطامع آنها باشد.
این دیدگاه اعتقادات مسیحی و یهودی را تحت عنوان قاعده طلایی "هدف وسیله را توجیه می کند"، تفسیر می نمایند و با افزودن گرایش های ریشه دار نژاد پرستانه در ایده صهیونیسم آن را به رویکردی در راستای استفاده از دو بال ترغیب و تهدید برای جذب مخاطب و مقابله با اعتراضات مقابل خود تبدیل می کند. این رویکرد ترورهای زیادی را در تاریخ موجودیت خود انجام داده که یکی از آنها ترور جان اف کندی رئیس جمهور اسبق آمریکا بود، علاوه بر ترورهای جسمی، ترورهای شخصیتی و فکری نیز از جمله ابزارهای این رویکرد است. آنها اصطلاحاتی را در فکر و اندیشه غربی ایجاد کرده اند و به صورت مشکوکی آنها را در خدمت منافع صهیونیستی قرار می دهند. یکی از این اصطلاحات " یهودی ستیزی" است.
مخالفت یهودیان با شکل گیری ایده های صهیونیستی
کسانی که فکر می کند حالت تقابل مسیحیت در قبال صهیونیسم تنها منحصر به این جریان است، اشتباه می کنند، چرا که پیش از آنها خود یهودیت نیز همین رویکرد را داشت، افکار عمومی یهودی و محافل دینی یهودی به شدت با دیدگاه های صهیونیسم از زمان تاسیس آن مخالف بوده اند و برخی شاید ندانند که این مخالفت یهودیان با دیدگاه های صهیونیستی بود که باعث شد کنفرانس اول صهیونسیم که در سال ۱۸۹۷ برگزار شد، از شهر مونیخ به بازل نقل مکان یابد.
برخی حتی نمی دانند که خاخام وین محل تولد تئودور هرتزل موسس صهیونیسم با دیدگاه های صهیونیستی مخالف بوده و شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد رویکرد صهیونیستی برخاسته از پیکره دینی و یا اعتقادی یهودیت نیست، بلکه یک حرکت سیاسی است که از شعارهای دینی اقتباس کرده و بدون مجوز لباس دین به تن کرده است تا دستورالعمل ها و برنامه های شرورانه خود را برای سیطره بر جهان بپوشاند. از دیگر شواهد موجود در این زمینه این است که کمیته اجرایی شورای خاخام های یهودی در آلمان در آستانه برگزاری کنفرانس اول صهیونسیم با اعتراض نسبت به این دیدگاه اعلام کرد که ایده تشکیل دولت برای یهودیت با دیدگاه های رهایی یهودیان منافات دارد.
در انگلیس نیز که در آستانه موجودیت رژیم اسرائیل بیانیه بالفور را صادر کرد، دو موسسه اصلی یهودی وجود داشت که شامل مجلس نمایندگان یهودی انگلیس و هیئت یهودیان انگلیس بود. هر دوی این موسسات دینی با دیدگاه های صهیونیسم مخالفت کردند.
در آمریکا که بعدها سرطان صهیونیسم از آن به مناطق دیگر منتقل شد؛ کنفرانس مرکزی خاخام های آمریکایی مخالفت خود را با تفسیرهای صهیونیستی از دین یهودیت اعلام کرده و آن را یک رویکرد قومی نامید. کمیته یهودیان آمریکا از سال ۱۹۰۶ تا سال ۱۹۴۰ موضعی مخالف با جنبش صهیونیسم به خود گرفتند و در سال ۱۹۱۹ "جولیوس کان" عضو کنگره آمریکا از ایالت کالیفرنیا به همراه سی تن از چهره های شاخص یهودی نامه ای را به وودرو ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا نوشته و اعلام کردند که اعلام فلسطین به عنوان وطن ملی یهودیت جنایتی در حق دیدگاه های انبیای یهودی و رهبران بزرگ آن خواهد بود.
به این ترتیب است که می توان گفت دیدگاه های صهیونیستی از پیکره یهودیت و تفکرات یهودی حاکم بر آن زمان جدا نشد، بلکه در بخش هایی از آن حادث شد و شعارها و عناوین اصلی آن را به سرقت برد تا بتواند رویکردهای نژادپرستانه و تروریستی خبیث خود را با استفاده از پول و نفوذ و تروریسم پیاده کند، به این ترتیب این رویکرد به صورت تدریجی در پیکره یهودیت نفوذ کرد تا جایی که امروز تمیز قائل شدن بین صهیونیسم و یهودیت مشکل است.
بسته شدن نطفه خبیث وهابیت با کشتار و هتک حرمت مقدسات دینی
روی دیگر تروریسم در منطقه وهابیت است، جریان وهابیت به عنوان یک جنبش سیاسی آمیخته با مذهب از منطقه نجد در شبه جزیره عربستان آغاز شد. این جریان نژاد پرست از طریق مشارکت بین محمد بن سعود موسس دولت سعودی و محمد بن عبدالوهاب به وجود آمد. بن سعود در منطقه الدرعیه تعدادی از راهزنان و سارقان را که در نجد معروف بودند؛، جمع کرده بود و سودای پادشاهی را در سر می پروراند. محمد بن عبدالوهاب نیز به دنبال تاسیس یک دیدگاه مذهبی بود که با آن بتواند به جهان اسلام بتازد.
بعد از اینکه ابن عبدالوهاب از منطقه العیینه اخراج شد و حتی خانواده وی نیز با بدعت های تاریک او در دین مخالفت کردند، ابن سعود دید که گمشده خود را یافته است و به این ترتیب شراکت بین این دو که هم اکنون نیز ادامه دارد، آغاز شد. ابن عبدالوهاب تعهد کرد که به عنوان مفتی پادشاهی ابن سعود کار کند و در این راستا فتواهای کشتار و تخریب و تجاوز به مردم را صادر کرد.
وی عقاید دینی را بنا بر منافع خاندان آل سعود تفسیر کرد و در مقابل ابن سعود نیز متعهد شد که به انتشار عقاید ابن عبدالوهاب همت گمارد. به این ترتیب بود که جنبش تروریستی وهابیت آغاز شد، این جنبش با فساد و کشتار و ویرانی در نجد کار خود را آغاز کرد و حتی شهر العیینه نیز که زادگاه ابن عبدالوهاب بود با کشتار و تخریب و ویرانی مواجه شد، خانه های این شهر ویران شد و زنان مورد تجاوز واقع شدند. به گونه ای که امروز از زادگاه ابن عبدالوهاب تنها خرابه هایی به جا مانده است.
بعد از اینکه این جریان با وحشیگری و کشتار مردم خود را در نجد تقویت کرد، به مناطق دیگر حمله ور شد، در ابتدا منطقه طائف برای حمله وهابیت در نظر گرفته شد و کشتار و غارت عجیبی در این شهر به راه افتاد، زنان و کودکان به سرقت رفتند و مقابر و اماکن مقدس در این منطقه تخریب شد. حمله این جریان به شهرهای مقدس مکه و مدینه نتایج مصیبت باری را ایجاد کرد، این شهرها که روزگاری محل نزول وحی و رسالت آخرین فرستاده خداوند بود، با حمله وحشیانه وهابیت سعودی مواجه شد.
خلاصه ای از نتایج این حملات به شرح زیر است:
-وهابیت سعودی قبرستان بقیع و محل دفن تعدادی از اهل البیت پیامبر و ائمه و مهاجران و انصار را تخریب کرد. -خانه ای که پیامبر اسلام در آن به دنیا آمده بود، تخریب شد. -خانه حضرت خدیجه کبری همسر پیامبر گرامی اسلام و اولین زنی که اسلام آورده بود، تخریب شد. -وهابیت همجنین گنبد پیامبر اسلام را نیز تخریب کرده و می خواست قبر مقدس ایشان را نیز نبش کند، اما وقتی هیاهوی گسترده ای علیه این اقدام در میان مسلمانان ایجاد شد، آن را متوقف کردند. -محل ولادت حضرت فاطمه زهرا که خانه پیامبر گرامی اسلام نیز بود و در خیابان الحجر در مکه مکرمه واقع شده بود تخریب شد. -خانه حمزه بن عبدالمطلب از دیگر مکان هایی بود که از ویرانگری آل سعود در امان نماند. -وهابیت سعودی بیت الارقم خانه ای که پیامبر اسلام به صورت محرمانه اقدام به دیدار با اصحابش می کرد را نیز تخریب کرد. -قبور شهدای صدر اسلام در منطقه المعلی از دیگر مکانهایی بود که تخریب شد. -وهابیت سعودی قبور شهدای بدر و مکان تاریخی العریش را نیز تخریب کرد. -آل سعود نقره به کار رفته در گنبد خضرای حرم پیامبر را به غارت برد. -وهابیون حتی خانه ابوبکر را نیز تخریب کردند.
اعتقادات مبنایی وهابیت بر این اساس است که فقط یک گروه نجات یافته وجود دارد که همان وهابیت است و تمام مذاهب اسلامی و ادیان دیگر کافر و در آتش جهنم خواهند بود و تمام کسانی که با دیدگاه های وهابیت مخالفت کرده یا از آن انتقاد کنند، کافر هستند و خون و مال و ناموس و آبروی آنها حلال است. مبنای دوم آنها مبارزه با بدعت ها و شرکهای مورد ادعای آنهاست. آنها در دیدگاه های خود حتی دو شهر مکه و مدینه را نیز شهرهای مشرک می دانستند و اقدامات وحشیانه آنها علیه اماکن مقدس در این شهرها نیز به همین علت انجام شده است.
بعد از اینکه جنبش وهابیت بر شبه جزیره عربستان مسلط شد و برخی دیگر از روسای قبایل را نیز با تهدید و تطمیع با خود همراه کرد، به سمت شمال این کشور یعنی شام حرکت کرد و دمشق را محاصره کردند و به حمص نیز رسیدند، اما اهالی شام از سلطان عثمانی و مصر کمک خواستند تا این جریان را متوقف کند. محمد علی پاشا ارتش خود را برای مقابله با وهابیت سعودی فرستاد و توانست در جنگی هفت ساله پیشروی آنها و تخریب و ویرانی هایشان را متوقف نماید و بدین ترتیب دوره اول وهابیت به پایان رسید.
وقتی که دوره دوم حاکمیت وهابیت سعودی آغاز شد، منابع نفتی صحرای بی آب و علف عربستان سعودی نمایان شد و به این ترتیب اموال زیادی در دست آنها افتاد که از این اموال برای گسترش تفکرات خود و مقابله با مخالفان استفاده کردند. سومالی اولین کشوری بود که با این اموال مورد دخالت و هجمه وهابیت واقع شد و ویرانی های و درگیریهای کنونی در این کشور نیز ناشی از رسوخ وهابیت در آن است.
شباهت های مبنایی وهابیت و صهیونیسم
بنابر این وهابیت سعودی نیز مانند تعامل صهیونیست ها با یهودیت بخش هایی از اسلام را که در راستای منافع سیاسی و توسعه طلبانه خود بود، از دین جدا کردند و تمام موازین دیگر آن را رد کردند. آنها غیر از این مبانی را کفر و قائلان به آن را کافر می دانند، حتی اگر در کلام خداوند متعال باشد. وهابیت در حالی خشونت و کشتار علیه دیگران و اتهام کفر به غیر را جایز می دانند که در آیه های بسیاری از قرآن کریم خصال پسندیده و روحیه تحمل طرف مقابل و ماهیت رحمت و برکت بودن پیامبر مورد تاکید و تمجید قرار گرفته است.
وهابیت نیز مانند صهیونیسم در زمان تاسیس خود رویکرد ترور مخالفان را در پیش گرفته و ادهم بن دواس حاکم عارض (ریاض کنونی) را ترور کردند، آنها عثمان بن حمد بن معمر حاکم العیینه را نیز در حال خواندن نماز در مسجد ترور کردند. به این ترتیب پایه های وهابیت را با فتنه و جنگ داخلی و کشتار مردم و ریختن آبروی آنها و تخریب مقدسات اسلامی و اشاعه ظلم و تروریسم بنا نهادند.
با وجود تفاوت های ظاهری بین وهابیت و صهیونیسم به نظر می رسد هر دو از یک منبع یعنی تروریسم در منطقه سرچشمه گرفته اند، البته وهابیت نمونه ای عقب افتاده و کاملا ابتدایی از صهیونیسم است، این عقب ماندگی شاید به علت تفاوت در شرایطی است که تئودور هرتزل و محمد بن عبدالوهاب در آن زندگی کرده اند. اما چیزی که بین آنها مشترک است، این است که هر دوی این جریان ها، جنبش سیاسی هستند که برای بازاریابی و توسعه خود از ابزار دین به صورت نامشروع سوءاستفاده کرده اند. هر دوی این جریان ها با مبنای "هدف وسیله را توجیه می کند" اقدام به توسعه خود کرده و با این قانون طلایی تمام جنایت های خود را توجیه کرده اند.
از سوی دیگر امروز اگر کسی از صهیونیست ها یا اسرائیل انتقاد کند با القاب یهودی ستیز، نازی، سادیسم، سفاح، ضد انسانی و تروریست معرفی می شود، همین ایدئولوژی در مورد وهابیت نیز وجود دارد، به گونه ای که اگر از وهابیت یا خاندان حاکم بر عربستان انتقاد کنی با القابی چون کافر، مجوسی، رافضی، زندیق و دشمن خدا و دین نامیده خواهی شد.
وهابیت نیز مانند صهیونیسم در جهان توزیع شده و افکار مسموم خود را به صورت خبیثانه ای به خورد مردم می دهد و لابی واقعی برای خود ایجاد کرده که نه تنها در کشورهای مسلمان، بلکه در تمامی جهان وارد عمل شده است، دلیل فعالیت این لابی نیز ورود جوانان افراط گرای جهادی از تمام گوشه و کنار جهان به سوریه و قرار گرفتن آنها در کنار گروهک های تروریستی است که با تحریک وهابیت صورت گرفته است.
در همین راستا اموال سعودی نیز مانند صهیونیست ها در راستای ایجاد شبکه های ماهواره ای برای تبلیغ دیدگاه های وهابی هزینه می شود تا شراکت قدیمی ابن سعود و ابن عبدالوهاب همچنان پایدار بماند. اینها علاوه بر پایگاه های اینترنتی و کتاب ها و روزنامه هایی است که به نفع این جریان در توامی نقاط جهان منتشر می شود.
علاوه بر مواردی که به آنها اشاره کرد، جنبش های صهیونیسم و وهابیت مشترکاتی نیز دارند که عبارتند از:
الف: نژاد پرستی: هر دو گروه انگیزه های عمیق نژادپرستانه دارند و نسبت به غیر از خود کینه شدیدی دارند. در مکتب صهیونیسم عناصر دیگر نجس، برده، زنازاده و برده صهیونیسم خوانده می شوند که بعد از مرگ نیز در دوزخ هستند؛ آنها کشتن غیر یهودی را تشویق می کنند و می گویند که باید مرتدها و خیانتکاران را در چاه انداخت و آنها را نجات نداد. همین رویکرد در وهابیت نیز وجود دارد و آنها تمامی مخالفان خود از سایر گرایش های اسلامی و غیر اسلامی را مجوس و مرتد و بت پرست و بدعت گزار می دانند و کشتن آنها و به اسارت گرفتن زنانشان را مباح شمرده اند.
ب: تروریسم پروری: این ویژگی به صورت افراطی در هر دو گروه وجود دارد، شاید بتوان گفت این رویکرد در نزد وهابیت به صورت پلید تری نمایان شده است، چرا که این جریان در تمامی نقاط جهان وارد جنگ شده است، اما صهیونیست ها در حال حاضر فعالیت های نظامی اعلام شده خود را معطوف به فلسطین کرده اند. البته شاید این اختلاف به علت ابتدایی بودن رفتارهای فکر وهابی است. اما در هر حال می بینیم که فلسطینی ها با خودروهای بمب گذاری شده منفجر می شدند و صهیونیست ها بمب ها را در میان عرب ها و مسلمانان می انداختند، تمام انواع تروریسم برای کوچاندن اجباری آنها بود که اتفاقا شامل مناطق حساس و حیاتی نیز می شد و باعث می شد تعداد بالایی از مسلمانان فلسطینی کشته شوند، همین رویکرد الان از سوی وهابیت در عراق، سوریه، افغانستان، سومالی و یمن و ... دنبال می شود.
آنها می خواهند مناطق حیاتی را در کشورها هدف قرار دهند تا با ایجاد نگرانی و هرج و مرج و ناآرامی زمینه های توسعه خود را فراهم کنند، چرا که در سایه ثبات و شکوفایی فکری و فرهنگی وهابیت راهی برای رشد و توسعه نخواهد داشت. به همین علت است که وهابیت هر جا که وارد شده، جنگ در آنجا ایجاد کرده است.
ج: سوء استفاده از پوشش دینی: هر دوی این جریان ها از دین به عنوان ابزاری برای پیشبرد برنامه های سیاسی خود سوء استفاده می کنند، آنها به صورت نامشروع دین را در خدمت اهداف خود گرفته و مفاهیمی که منافع آنها را به دنبال از دین استخراج کرده و مابقی را رها می کنند. هیچ کدام از این جریان ها از متن و بدنه مسیحیت و یهودیت یا اسلام بر نیامده اند، این موضوع هم در زمان تاسیس صهیونیسم و هم در زمان تاسیس وهابیت خود را نشان داده است.
د: استفاده از تهدید و تطمیع برای پیشبرد اهداف: صهیونیسم و وهابیت هر دو پول و تروریسم را در خدمت انتشار افکار و دیدگاه های باطل خود قرار داده اند، آنها تروریسم فکری واقعی را در تمامی مناطق تحت نفوذ خود دنبال می کنند و اعتقاد دارند که کسانی که از آنها انتقاد کنند، گویا از خدا یا پیامبرش انتقاد کرده اند. در مقابل هر دوی آنها از پول به عنوان ابزاری برای جذب عناصر دیگر به افکار باطل خود استفاده می کنند.
بنا بر تمام آنچه در این بخش از مقاله مطرح شد، مشخص است که صهیونیسم و وهابیت دو روی سکه تروریسم منطقه ای هستند و این موضوع را بهار عربی برای افکار عمومی روشن کرد. در همین راستا است که وهابیت سعودی با وجود خونریزی های گسترده در میان کشورهای اسلامی، تلاش های واقعی برای ایجاد سازش با صهیونیست ها را آغاز کرده است و سطح عادی سازی روابط آنها به حدی رسیده که اگر تو با مقاومت و ضد اسرائیل باشی، جریان وهابی تو را مجوس و کافر خواهند خواند.
در اینجاست که تمام مفاهیم معکوس نشان داده می شود و کسانی که دشمن اسرائیل باشند، دشمن دین اسلام و خدا خوانده می شوند، درست مانند صهیونیسم که مخالفان عقاید خود را دشمن کتاب مقدس و دشمن پیش بینی های وارد شده در آن می دانند.
این بازی شیطان است که صهیونیست و وهابیت را در دین های اسلام، مسیحیت و یهودیت قرار داده است. در این زمینه تمامی مسلمانان و بویژه علمای اسلامی باید هوشیار باشند و قبل از اینکه بلایی که سر یهودیت آمد، بر سر ما تکرار شود، به چاره جویی برخیزند. من فکر می کنم باید وهابیت را صهیونیسم اسلامی نامید، درست مانند واژه صهونیسم مسیحی که دیدگاه های آن در اروپا رواج دارد، چرا که وهابیت نیز تکرار عقاید صهیونیستی در دین اسلام است.
نظرات شما عزیزان:
|